و منهم: شیخ باوقار و مشرف خواطر و اسرار، ابوالسری منصور بن عمار، رضی الله عنه
از بزرگان مشایخ بود به درجت و از کبرای ایشان به مرتبت. از اصحاب عراقیان بود و مقبول اهل خراسان بود و احسن کلام اندر موعظت کلام وی بود و الطف بیان، بیان وی. مردمان را عظت کردی به فنون علم و روایات و درایات و احکام ومعاملات عالم بود. و بعضی از متصوفه اندر امر وی مبالغت فوق حد کنند.
از وی می آید که گفت: «سبحان منْ جعل قلوب العارفین أوْعیة الذکْر، و قلوب الزاهدین أوْعیة التوکل، و قلوب المتوکلین أوْعیة الرضا، و قلوب الفقراء أوعیة القناعة، و قلوب أهْل الدنیا أوْعیة الطمع.»
پاک آن خدایی که دل عارفان را محل ذکر گردانید و از آن زاهدان موضع توکل، و از آن متوکلان منبع رضا، و از آن درویشان جایگاه قناعت، و از آن اهل دنیا محل طمع و اندر این عبرتی است که هر عضوی را که خداوند تعالی بیافرید مر فعلی را محل گردانید؛ چنان که دست ها را محل بطش و پای ها را محل مشْی و چشم ها را محل نظر وگوش ها را محل سمع و زبان را محل نطق آفرید و اندر معانی کمونی و ظهوری ایشان خلافی بیشتر نبود. فاما دل ها را که بیافرید در هر یکی معنیی مختلف نهاد و ارادتی دیگرسان و هوایی دیگرگون، یکی را محل معرفت کرد و یکی را موضع ضلالت، یکی جایگاه قناعت و مانند این و اندر هیچ عضو عجوبۀ فعل خداوند تعالی ظاهرتر از دل ها نیست.
هم از وی می آید که گفت: «الناس رجلان: عارف بنفسه، فشغْله فی المجاهدة و الریاضة، و عارف بربه، فشغْله بخدْمته و عبادته و مرْضاته.» مردم آن بود که یا به حق عارف بود یا به خود: آن که به خود عارف بود شغلش مجاهدت و ریاضت بود، و آن که به حق عارف بود شغلش خدمت و عبودیت و طلب رضا باشد. پس عارفان به خود را عبادت، ریاضت بود و عارفان به حق را عبادت ریاست. این عبادت کند تا درجت یابد و آن عبادت کند و خود همه یافته باشد. فشتان ما بین المنزلتین! بنده ای قایم به مجاهدت و دیگری قایم به مشاهدت.
و ازوی می آید که گفت: «الناس رجلان: مفتقر إلی الله، فهو فی أعلی الدرجات علی لسان الشریعة، و آخر لایری الإفتقار لما علم منْ فراغ الله من الْخلْق و الرزْق و الأجل و السعادة و الشقاوة، فهو فی إفتقاره إلیه و اسْتغناءه به.» مردمان بر دو گروه اند: یکی نیازمندی به خدای تعالی و او اندر درجۀ بزرگترین است به حکم ظاهر شریعت، و دیگر آن که رویت افتقارش نباشد؛ از آن چه می داند که خداوند تعالی و تقدس قسمت کرده است اندر ازل از خلق و رزق و اجل و حیات و شقاوت و سعادت، جز آن نباشد که این کس اندر عین افتقار است بدو و استغنا از غیر او. پس آن گروه اندر افتقارشان به رویت افتقار محجوب اند از رویت تقدیر، و این گروه اندر ترک رویت افتقارشان مکاشف و مستغنی بدو. پس یکی با نعمت ودیگر با منعم، آن که با نعمت اندر رویت نعمت، اگرچه غنی فقیر و آن که با منعم و مشاهدت وی، اگرچه فقیر غنی. والله اعلم بالصواب.